گنجور » سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۷ ...
تا داد لباس دگرش جوهر خورشید. او مرعوضش را ستد آن جامه عطا کرد. شد ناطقه بر نطق طرب گوی چو در باغ. از نامیه هر شاخ و گیا رای نما کرد. گر شاخ به یک جان نسبی دارد با ما. آن کار که بس دون و حقیرست چرا ...